آری من یک مَردم.همان جنس قدرتمند آدمی.همان جنسی که نر است.غرور دارم.گویند غرورم بر بازوان خویش است.لطافتی در پوستم نخواهی یافت.صورتم پر از ریش است.رو سفید نیستم،من سیاهم.من مغرورم و دلسوزیت را نمی خواهم.حرفش را نزن.من صبر دارم اما شکیبا نیستم.گوش کن!من مثل تو زیبا نیستم.آری من مردم.گویند بی دردِ بی دردم.جوانم و پیشانیم پر از چین است.از بس که اخم کردم.ازمن نه گریه خواهی دید نه یک خنده.آری من همان مردم،لجباز و یک دنده.سرد و بی روح،میزبان یک میهمانم،یک کوه اندوه. در وجودم قطره ای احساس نیست.یک ذره میلم به بوییدن گل یاس نیست.سفر کن به اعماق قلبم.آنجا ازعشق بپرس.شک نکن که خواهند گفت عشق چیست؟آری تو خیال کن مرد این است و من همان مردم.مردی که مثل تو دردمند نیست.مثل تو عاشق نمی شود.ارزشمند نیست.همین است که گاهی به آسانی دل می بازم.چشمانم را می بندم و با پای برهنه و زخمی هم که شده می تازم،بدون خستگی،به سمت دنیای وابستگی،تا رسیدن می رسم اما تو را هیچ باکی نیست.چون مرد ارزشش را ندارد.چون تو خیلی زیرکی آری خیلی و زیرکانه،زود می فهمی که در وجودم ذره ای پاکی نیست.آری من خاکیم و تو پاکی.زیرا که حتی کفش تو خاکی نیست.آری من همان مردم.من از سنگم و این تویی که از آبی.صدایم گوش خراش است و همه می گویند تو یک غزل نابی.حتی کودک از من می ترسد.دست بر سرش می کشم.برایش همچو تنبیه یست.آری من مردم.جوان هم که باشم دستم پینه دارد.نمی دانی چقدر موهای سرم از سختی این روزگار کینه دارد.اما تو یک لحظه آن چارقدت را بردار و نشان بده که موهایت خینه دارد.من می دانم که مرا بی عاطفه می پنداری.چون که بی رحمم.چون که همیشه بر تو ظلم کردم.آری تو خیال کن من همان مردم.بی دردِ بی دردم.خنده ام از ته دل است و قاه قاه از ته دل می خندم.اما گوش کن که من از این جنسم.پایم را هم که بشکنند،کمرم راست است.راستِ راست.حتی اگر مُردم.اگر روزی خدا خواست.قبلش آنقدر سیلی خواهم زد که بگویند،این کیست که بی غم مرد؟که گونه هایش به سرخی لالهاست.آری شاید این هم از روی غرور است و اما...اما من مردم و این غرور را دوست دارم.شاید تو خواهی گفت که من بیمارم.به هیچ چیز جز خود اهمیت نمی دهم.هیچ وقت به تو گل بدون هیچ نیت نمی دهم.آری من مردم.دل دارم.درد دارد.اما درد دل نه.بی چاره نمی خواهد که ضعفش را ببینی.زانو خورده بر زمین مَردش را بینی.آه که چقدر سنگین است کشیدن این آه ها.چه راهی دارد مردانگی!چقدر بیراهه است این راه ها!این مرد بودن تا چه حد سخت است؟من مثل گلدانم و مردی یک درخت است...چه باید کرد؟؟این قرعه اندازی،بازی نامدار و سخت این بخت است.مرد آخر مرام است.مرد گریه نمی کند که می گوید حرام است.وای از آن روز که یک مرد بگرید.وای بدان روز!مرد ناله نمی کند گرچه مستغرق آلام است.مرد دوستی نمیکند و گر کسی را به دوستی برگزید،دیگر تمام است،پشتش را خالی نکرد تا زمانی که مُرد.خدا با فرشته شرط بست و این شرط بندی را هم ببرد.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: